این روزها اثر بهارلویی

۶۵,۰۰۰ تومان

مروری بر کتاب باز برگشته و خانه محل تنش شده است. دستگاه پخش را روشن کرد و آهنگ غربی تندی پخش شد و برای اذیت دیگران صدایش را تا آخرین حد زیاد کرد و بلند داد زد: الهه برام چایی بیار. از آیینه به او نگریستم، خیلی دلش می خواست برایش نبرم تا گزکی به دست بیاورد. با خشم لبم را فشرده و به آشپرخانه رفتم و کمی بعد سینی حاوی استکان چای را مقابلش نهادم. ابتدا با چشمان سیاهش چپ به استکان و بعد به من نگریست و گفت: منظورم صبحونه بود. نگاهی به ساعت انداختم و مقنعه ام را که اتو کرده بودم برداشتم و جلوی آیینه سر کردم و هم زمان گفتم: به من چه! می خواستی زودتر از خواب بیدار شی. با خشم گفت: فکر کنم مدتیه تو دهنی نخوردی. هنوز زاده نشده کسی که به من تو دهنی بزنه. مثل فنر از جا پرید که داد زدم و مادر را به کمک خواستم. داد مادر هم برخاست و گفت: -باز شروع کردید! الهه این قدر سر به سر داداشت نذار. با پوزخند گفتم: ببخشید امید خان که می خواستم بزنم تو دهنت. امید یک قدم بلند به سویم برداشت که جیغی کشیده و پشت مادر پناه بردم اما امید از رو نرفت و باز به سراغم آمد که مادر گفت: خجالت بکش پسر اون وقتی به من پناه آورده تو حق دست زدن بهش نداری. امید با خشم به من نگریست و گفت: آخرش که چی از اون پشت در میای یا نه؟ مادر به خاطر این که قائله را بخواباند گفت: تو مگه دیرت نشده؟ پاشو برو. امید پرسید: این موقع روز کجا می خواد بره؟ می خواستم بگویم به تو چه که مادر زودتر گفت: مدرسه. چینی به ابرویش افتاد و گفت: مدرسه؟ مادر گفت: می خوان برن اردو. امید گفت: با اجازه کی؟ گفتم: ببخشید یادم نبود که باید از شما اجازه بگیرم. -من اجازه نمی دم بری. برخاستم و کوله ام را برداشتم و گفتم: هنوز یه مرد دیگه تو خونه داریم واسه تو زوده ادعای مردی بکنی. -مامان بگو خفه شه وگرنه می زنم تو دهنش ها. مادر با عصبانیت بر پای خود کوبید و گفت: خدا منو بکشه که از دست شما دو تا راحت بشم، کاش سر زا رفته بودم یا شما مثل اون یکی سر زا می مردید و راحت می شدم. هنوز مادر در حال نفرین کردن خودش و ما بود که به سرعت از ترس این که دست امید به من برسد بیرون پریده و کفش را ور کشیده و قدم در کوچه نهادم. جلوی در الهام را دیدم از قیافه ام می توانست همه چیز را تشخیص دهد و پرسید: باز با امید یکی به دو کردید؟ بدون این که جواب بدهم و بدون سلام، خداحافظی کردم. ترانه سر کوچه منتظرم بود. با سر به ترانه سلام کرده و با هم راه افتادیم.

وزن 780 کیلوگرم
مؤلف

ناشر

Color

تک رنگ

کشور

سال چاپ

نوبت چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

Writing

زبان

Original Language

تعداد صفحات ۷۷۶ صفحه
شمارگان ۱۵۰۰ نسخه
شابک 9789641931300
0 reviews
0
0
0
0
0

نقد و بررسی‌ها

Clear filters

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “این روزها اثر بهارلویی ”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیشنهاد تهران 55