تمام شده
As this is your own product, the "Add to Cart" button has been removed. Please visit as a guest to view it.
مرد داستان فروش (تندیس)
۷۲,۰۰۰ تومان
بهترین داستان های کوتاه گابریل گارسیا مارکز (نگاه)
۴۲۵,۰۰۰ تومان
فروغ فرخزاد
۸۵,۰۰۰ تومان
شناسه محصول:
T55-33621
دسته: ادبیات, شعر نو و سپید و ترانه, عمومی, کتاب
توضیحات: انتشارات شادان منتشر کرد: فروغ از دیدگاه بسیاری از نزدیکانش شادترین و غمگینترین انسان بوده و به نقل یکی از این دوستان: «او نقطه تلاقی اوج غم و شادی بود.» شهامت او را میستاییم که چگونه ایستاد و تحمل کرد و در یک زندگی کوتاه توانست به قلههای بسیاری دست یابد. میتوان او را انسانی آزاده و آزاداندیش نامید که در جسم خود نمیگنجید. او آنقدر به زندگی جسمانی اهمیت میداد که بیاهمیتش میکرد و آنقدر زندگی را بیارزش میانگاشت که ارزش معنوی به آن میبخشید. برای من همیشه شخصیت فروغ فرخزاد همراه با یک سؤال بزرگ بود که چرا قضاوتهای بیشتر افراد در رابطه با او تند و افراطی بوده است. گروهی از اصل او را نفی کرده و انگ بسیاری بر او زدهاند و گروهی دیگر تا حد قدیس وی را ستودهاند. به ویژه در زمانِ بودن او که این حدیثها مکررتر و شدیدتر پیش میآمد و شاید بیشتر، نفی بیرحمانهی او بود تا تأیید و پشتیبانی. ولی در کنار تمامی این سخنها تصور میکنم در چند نکته و نظر تمامی این قضات ــ با حکمهای محکم و بدون تجدید نظر! ــ دارای وجه اشتراک باشند. نکاتی که شاید از بارزترین مشخصههای فروغ فرخزاد محسوب میگردد: مهمترین خصوصیت اشعار او ابراز بیتظاهر و بدون ریای عواطف درونی و تجسم بیپردهی احساسات است. این خصوصیت، شعر او را به جایی میبرد که به وجه جسمانی ــ یا زمینی ــ عشق توجهی خاص میکند و فکر میکنم مهمترین نکتهی اظهارنظرهای مختلفِ موافقین و مخالفین او ــ بخصوص در زمان حیاتش ــ همین باشد. یعنی طردکنندگان او اعتراض زیادی بر بیان احساسات عاشقانهی او با در نظر گرفتن جنبهی جسمانی عشق که در شعر او بارها و بارها ــ و به زیباترین و صریحترین شکل ــ نمود پیدا میکند دارند. و از طرف دیگر تأیید کنندگان او، این نگاه فروغ را از وجوه برتریاش میشمارند. ولی شاید قضاوتِ منصفانه آن باشد که آیا آن که فروغ را به این دلیل تکفیر میکند به راستی هیچگاه در دل، چنین خواهشهایی را نداشته و احساس نکرده است؟! آیا میتواند ادعای نفی زندگی زمینی با تمامی خواستههایش را داشته باشد؟ من که بعید میدانم. این خصوصیتِ ذات انسان است و تا آن هنگام که در چهارچوب رایج زمانه میگنجد کسی را اعتراضی نیست. ولی وای به آن روز… وای به آن روزی که هنرمندی سخن خود را خلاف عُرف زمانه بازگو نماید و در هنر خود تابوهای جامعه را بیان کند. و فروغ چنین کرد. امروز سالها از دورهی زندگی او گذشته و شاید بسیاری از سخنان و اشعار او دیگر آن حساسیتهای روزگار پیشین را برنیانگیزد. و شاید دهها سال بعد تمامی اشعار او برای حساسترین افراد هم عجیب به نظر نیاید. بنابراین تصور میکنم فروغ دهها سال زود به دنیا آمده و این تولد زود هنگام به شعر او اثر گذاری بیشتری بخشیده است. فروغ از دیدگاه بسیاری از نزدیکانش شادترین و غمگینترین انسان بوده و به نقل از یکی از این دوستان: « او نقطه تلاقی اوج غم و شادی بود.» من گاهی شهامت او را میستایم که چگونه ایستاد و تحمل کرد و در یک زندگی کوتاه توانست به قلههای بسیاری دست یابد. میتوان او را انسانی آزاده و آزاداندیش نامید که در جسم خود نمیگنجید. او آنقدر به زندگی جسمانی اهمیت میداد که بیاهمیتش میکرد. و آنقدر زندگی را بیارزش میانگاشت که ارزش معنوی به آن میبخشید. کلام او جمع نقیضین است و زندگیاش عشق به حیات و بیتوجهی به آن. گاهی مخاطب او از فرد میگذرد و وقتی گوش شنوایی پیدا نمیکند به خدای خود متوسل میشود. مخاطب او خدایش میگردد و فریادش را به گوش او میرساند و در برابر پروردگار، سفرهی دل میگشاید. او را باید یک انسان دید با فرصت خطا. او حق تجربه کردن داشته و اگر با عدالت قضاوت کنیم ــ که کاری بس دشوار است! ــ شاید از کم خطاترین انسانها بود. او جسارت اندیشیدن داشت و به آنچه ایمان داشت عمل میکرد. گاهی مقالاتی که در دهه سی و چهل در برخی مجلات در مورد شاعرهای تازه کار که در نفی او نوشته را میخوانیم، به این شجاعت و ایستادگی ایمان میآوریم. مقالاتی که تنها نکتهای که در آن یافت نمیشود نقد شعر او و بیان ایرادات احتمالی شاعر است. و انسان تصور میکند که این مقاله، نامهای به بدنامترین زن زمانه است. و عجبا که او از هفده سالگی شاعر بود و پس از آن پانزده سال زندگی کرد و در این مدت کوتاه به رشد و تجربهای معادل یک قرن رسید. این که او در زندگی خصوصیاش که بود و چه کرد شاید مقوله و کلامی دیگر باشد که بسیاری از ما مجاز به دخالت در آن و تلفیقاش با هنرمندی به نام فروغ نیستیم. تجربهی تمام زمانها به ما میگوید همواره انسانهایی بودهاند که در زمان خود نگنجیدهاند و دیگران نیز تابِ بودن ایشان را نداشتهاند. این طبیعت زندگی است و همواره اتفاق میافتد. ولی زمانه میگذرد و عُرف انسانها تحول مییابد و در آن صورت، آن که روزی تکفیر شده، به عنوان هنرمندی بزرگ شناخته میشود و آثارش به جای سوزانده شدن، به عنوان کتاب درسی تدریس میشوند. امروز که کتاب اشعار فروغ فرخزاد را به چاپ میرسانیم ــ و فکر میکنم کاملترین نسخه منتشره در داخل کشور و در دو دههی اخیر باشد ــ ذکر این مطلب را ضروری میدانم: شعر او را باید خواند، با صدای بلند زمزمه کرد و در سیال سادهی کلام او شناور شد. او شاعری بزرگ است که هنوز به اندازهی شایستگیاش شناخته نشده. من از او به قدر خود برداشت کردهام، ولی دلم میخواهد بسیاری از زنان کشور ما او را بخوانند و قضاوت کنند. قضاوت در مورد شاعری با آنچه به جای گذاشته، و نه بررسی او با حواشی و سخنهای دیگر که میباید آن را به اهل فن سپرد. شاید ما هم روزی در مورد تمامی هنرمندانمان به نقطهای برسیم که لااقل در حد و اندازهی بیگانگان آنان را ارج نهیم. همانطور که یونسکو حدود چهل سال قبل فروغ و آثارش را شناخت و از زندگیاش اثری ساخت. و به همان صورت که چندین کشور از او برای ساخت فیلم و اثری هنری دعوت به عمل آوردند. فروغ سالهاست که متعلق جهان است و چه ما او را تقدیس کنیم و چه تکفیر، او خواهد ماند. پس قدر بدانیم او را. بهمن رحیمی / مرداد 83 عصیان به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصهئی ناگفته دارم ز پایم باز کن بند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم بیاای مرد، ای موجود خودخواه بیا بگشای درهای قفس را اگر عمری به زندانم کشیدی رها کن دیگرم این یک نفس را منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست به سر اندیشه پرواز دارم سرودم ناله شد در سینه تنگ به حسرتها سرآمد روزگارم به لبهایم مزن قفل خموشی که من باید بگویم راز خود را به گوش مردم عالم رسانم طنین آتشین آواز خود را بیا بگشای در تا پرگشایم بسوی آسمان روشن شعر اگر بگذاریم پرواز کردن گلی خواهم شدن در گلشن شعر لبم با بوسه شیرینش از تو تنم با بوی عطرآگینش از تو نگاهم با شررهای نهانش دلم با ناله خونینش از تو ولیای مرد، ای موجود خودخواه مگو ننگ است این شعر تو ننگ است بر آن شوریده حالان هیچ دانی فضای این قفس تنگ است، تنگ است مگو شعر تو سرتاپا گنه بود از این ننگ و گنه پیمانهای ده بهشت و حور و آب کوثر از تو مرا در قعر دوزخ خانهای ده کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی مرا مستی و سکر زندگانیست چه غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی است شبانگاهان که مه میرقصد آرام میان آسمان کنگ و خاموش تو در خوابی و من هوسها تن مهتاب را گیرم در آغوش نسیم از من هزاران بوسه بگرفت هزاران بوسه بخشیدم به خورشید در آن زندان که زندانبان تو بودی شبی بنیادم از یک بوسه لرزید بدور افکن حدیث نام، ای مرد که ننگم لذتی مستانه داده مرا میبخشد آن پروردگاری که شاعر را، دلی دیوانه داده بیا بگشای در، تا پرگشایم بسوی آسمان روشن شعر اگر بگذاریم پرواز کردن گلی خواهم شدن در گلشن شعر عروسک کوکی بیش از اینها، آه، آری بیش از اینها میتوان خاموش ماند میتوان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ، بر قالی در خطی موهوم، بر دیوار میتوان با پنجههای خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه باران تند میبارد کودکی با بادبادکهای رنگینش ایستاده زیر یک طاقی گاری فرسودهای میدان خالی را با شتابی پرهیاهو ترک میگوید میتوان برجای باقی ماند در کنار پرده، اما کور، اما کر می توان فریاد زد با صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه «دوست میدارم» می توان در بازوان چیره یک مرد مادهای زیبا و سالم بود با تنی چون سفره چرمین با دو پستان درشت سخت میتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد عصمت یک عشق را آلود میتوان با زیرکی تحقیر کرد هر معمای شگفتی را میتوان تنها به حل جدولی پرداخت میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت پاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرف میتوان یک عمر زانو زد با سری افکنده، در پای ضریحی سرد میتوان در گور مجهولی خدا را دید میتوان با سکهای ناچیز ایمان یافت میتوان در حجرههای مسجدی پوسید چون زیارتنامه خوانی پیر میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت میتوان چشم ترا در پیله قهرش دکمه بیرنگ کفش کهنهای پنداشت میتوان چون آب در گودال خود خشکید میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم مثل یک عکس سیاه مضحک فوری در ته صندوق مخفی کرد میتوان در قاب خالی مانده یک روز نقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب را آویخت میتوان با صورتکها رخنه دیوار را پوشاند میتوان با نقشهایی پوچتر آمیخت میتوان همچون عروسکهای کوکی بود با دو چشم شیشهای دنیای خود را دید میتوان در جعبهای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت میتوان با هر فشار هرزه دستی بیسبب فریاد کرد و گفت «آه، من بسیار خوشبختم»
وزن | 365 کیلوگرم |
---|---|
مؤلف | |
ناشر | |
Color |
تک رنگ |
گروه | |
کشور | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
ژانر کتاب | |
نوع کاغذ | |
نوع صحافی | |
Writing | |
زبان | |
Original Language | |
تعداد صفحات | ۳۶۵ صفحه |
شمارگان | ۵۰۰۰ نسخه |
شابک | 9786007368640 |
امتیاز 0 از 5
0 reviews
امتیاز 5 از 5
0
امتیاز 4 از 5
0
امتیاز 3 از 5
0
امتیاز 2 از 5
0
امتیاز 1 از 5
0
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “فروغ فرخزاد ” لغو پاسخ
محصولات مرتبط
پیشنهاد تهران 55
اسلایدر محصول 1
اسلایدر محصول 2
سبد خرید فروشگاه
ورود به سایت
هنوز حساب کاربری ندارید ؟
ایجاد حساب کاربریشانس خود را امتحان کنید!
- شانس خود را برای دریافت هدیه امتحان کنید
- با هر ایمیل یک بار شانس خود را امتحان کنید
هرگز
بعدا یادآوری کنید
نه ممنون
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.