توضیحات: انتشارات قطره منتشر کرد: من می دونستم که دیگه آخرشه، شاید بهتر بود که سال ها پیش ترکش می کردم. همون موقع که فهمیدم ما برای هم ساخته نشدیم، من فکر می کردم شاید اتفاقی بیفته. یه معجزه ای بشه. اون بفهمه که اشتباه کرده. منو مثل یه آدم ببینه... اما فایده ای نداشت. اون جلو من دیگه یه هنرمند نبود. مادرش بود، پدرش بود، مادربزرگش بود، تقصیر من بود. باید ترکش می کردم، محال بود که فکر کنم این طوری ممکنه بشه. محال بود... محال.. درباره کتاب هتل عروس مرد: چراغش کجاست؟ هتلدار: همونجا پشت در. مرد: اینجا؟ (چراغی پیدا نمیکند.) هتلدار: نه همونجا. زن 1: اینجا؟ زن 2: نه ـ مثل اینکه اینجا. هتلدار: اجازه بدین ـ خواهرا برین کنار ـ اجازه بدین ـ خواهر رد شین کنار ـ اون کلیدی که پشتتونه رو بزنین. مرد: اینو؟ هتلدار: نه اون یکی رو. اجازه بدین خواهر. خواهر بشینین. (کلید را میزند.) مرد: خب این از دستشویی. اینم دوش. صابون عروسم داره. هتلدار: سیفونشم خوب کار میکنه. اجازه بدین. بشینین خواهر. یه کم کنار برین. بفرمایین. اینم سیفون. (سیفون را میزند.) سیفون از این قویتر پیدا نمیکنین. عینهو آبشار نیاگارا میمونه. مرد: خوبه. دستشوییش مشکلی نداره. هتلدار: اختیار دارین قربان، بقیهشم بیمشکله. مهم دستشوییه. این اتاق یکی از بهترین اتاقهای ماست. مرد: خب بایدم باشه. ما اگه سختی بکشیم مهم نیست. ولی خواهرای همکارمون باید راحت باشن. ما به خونوادههاشون قول دادیم که تو این سفر بهشون بد نگذره. هتلدار: توی هتل عروس به هیچکس بد نمیگذره. خب حالا نمیخواین تشریف ببرین؟ مرد: کجا؟ هتلدار: بیرون. مرد: چرا. چرا... بفرمایین. هتلدار: اول شما بفرمایین. مرد: شما میزبانین. راهو بلدین. هتلدار: شما مهمونین، مقدمین! مرد: خواهرا بفرمایین. زن 2: بفرمایین. مرد: بفرمایین.
0 نظر