در این رمان، دختری که به خاطر سقوط از پرتگاه، حافظهی خود را از دست داده، تحت حمایت "فیل" ـ خانم روان شناس بیمارستانی که در آن بستری است ـ قرار میگیرد. با هیپنوتیزم متوجه میشوند که این دختر به زبان فرانسه تسلط دارد و هنگامی که از طریق هیپنوتیزم به رمانهای قبل برمیگردد، ویلایی صورتی رنگ را میبیند و بوی گل "میموزا" را احساس میکند؛ اما هنوز نمیداند چگونه سر از آن پرتگاه در آمده است. کارآگاه مسئول پرونده با او و "فیل" در تماس است و از آشنایی فیل با میلیونری از اهل "هاوایی" نگران میشود. دست سرنوشت، دختر را تحت حمایت زنی مسن و خیرخواه قرار میدهد و جوان روزنامهنگاری برای پیدا کردن گذشتهی او به کمکاش میآید و سرانجام ویلامیموزا را پیدا میکند و دختر، خاطرات گذشته را به یاد میآورد؛ اما ...