هوا گرگومیش بود. پدر سراسیمه میدوید و قطرات درشت باران به صورتش میخورد در چهرهی خستهاش نگرانی موج میزد. راه در نظرش طولانی مینمود با تمام قدرت قدم برمیداشت. هراسان دست روی زنگ گذاشت و پیشخدمت در باز کرد با چهرهی خیس و هراسان مرد روبهرو شد. مرد گفت: دکتر، دکتر را میخواهم. حال همسرم خیلی وخیم است.
دکتر که صدایش را شنیده بود گفت: اومدم، اومدم. نگران نباش.
کیفش را برداشت و از خانه بیرون آمد. دکتر خودرو قدیمیاش را روشن کرد و هر دو مرد بهسرعت به طرف خانهی مرد راه افتادند و در اندک زمانی رسیدند. دکتر وارد خانه شد مادر بهشدت ناله میکرد و بچهها نگران بودند دکتر به بالین مادر آمد و پس از معاینه از اتاق بیرون آمد و گفت: وضعیت بیمار شما بسیار وخیم است و خیلی نگرانکننده است و درمان این درد فقط با پودر آخلاماگاخان است.
0 نظر