توضیحات کتابیست به قلم اسلاونکا دراکولیچ، ترجمه بابک واحدی و چاپ انتشارات ماهی. این اثر بر خلاف آن که ممکن است برای خواننده ی ناآشنا با حاکمیت کمونیسم اروپای شرقی تخیلی و غیرقابل باور به نظر برسد، دربردارنده ی حقایقی ناب و وقایعی مستند است، تنها عامل برخاسته از تخیل، راویان داستان اند، روایت کنندگان این بار حیوانند، حیواناتی که هر یک به نوعی در جریان کار سیاستمداران قرار دارند و قصه سیاه آن ها را با زبانی آمیخته با طنز بیان می کنند. گزیده ای از کتاب راستش ماجرای لودمیلا من را یاد یکی از حکایت های قدیمی پریان در فرهنگ خودمان می اندازد… از نظر من، اگر بخواهیم داستان او را مثل قصه های پریان روایت کنیم چیزی می شود شبیه به این: روزی روزگاری، در سرزمین دوردست دیکتاتوری پرولتاریا و در دامنه ی کوه های بالکان، زن جوانی زندگی می کرد به نام لودمیا. لودمیا از زیبایی بهره ای نداشت، اما زیرک، باهوش و جاه طلب بود. علاوه بر این، شاهدخت هم بود، عزیزدردانه ی فرمانروای قدر قدرت، تودور شاه اول. بعد از آن که تحصیلاتش را تمام کرد و در تاریخ و بسیاری از زمینه های مهم دیگر -زمینه های غیر مهم به کنار- برای خودش دانشمندی شد، روزی از روزها با طرح و نقشه ای به حضور پدر آمد. گفت: «پدر عزیزم، من مدت هاست سخت در فکرم که چطور می شود حال و روز مردممان را بهتر کرد.» گوش های پدر با شنید این حرف تیز شد و گل از گلش شکفت، چون خودش هم زندگی اش را وقف همین کرده بود، گرچه شوربختانه توفیق چندانی نداشت…
0 نظر